همه چی
 
 

 

از فراقت به جوانی همگی پیر شدیم
بی تو از وادی دنیا همگی سیر شدیم

بی خود از حادثه ی عشق تو دیوانه و مست
عاشق کوی تو گشتیم و زمین گیر شدیم

تا که وصفی ز کمان و خم ابروی تو رفت…
در پی دیدن رویت همگی تیر شدیم

از کمان خانه ی زلفت همه بالا رفتیم
در سراشیبی ابروت سرازیر شدیم

گو گدایان در این خانه بیایند که ما
از گدایی به در تو همگی میر شدیم

عاشقان همچو (( رها )) در گرو بند تو اند…
جمله در حلقه ی تو در غل و زنجیر شدیم


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 22:53 :: توسط : فاطمه

 پسربچه ای از مادرش پرسید:چرا تو گریه میکنی؟

مادر جواب داد چون من زن هستم.

او گفت:من نمیفهمم.

مادراو را بغل کرد و گفت:تو هرگز نمیفهمی

بعد پسر بچه از پدر پرسید:چرا به نظر می آید

که مادر بی دلیل گریه میکند؟

 

 




 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 20:11 :: توسط : فاطمه

 

   دوستی مردم 
    مردی آمد نزد حضرت محمد (ص) و سوال كرد: یا رسول خدا، چه كنم تا مردم مرا دوست بدارند حضرت فرمودند‌: به مردم نیكی كن و چشم به اموال آنها نداشته باش و به آن طمع مكن تا تو را دوست بدارند.

از موفقیت تعجب نكن 
    
امام صادق(ع) می‌فرمایند: كسی كه صد آیه از هر جای قرآن مجید را بخواند و سپس هفت‌بار بگوید یاا... مشكلش حل می‌شود، (چرا كه قرآن، شفا و رحمت برای مومنین است)
    مكارم‌الاخلاق، ص 420



ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 23:1 :: توسط : فاطمه

 

هر ساله در دیزنی لند (فلوریدای آمریکا) جشنواره ای با موضوع باغبانی، درخت آرایی و پرورش گل و گیاه برگزار می شود که علاوه بر گل ها و گیاهان متنوعی که سر از این جشنواره در می آورند، حضور درختی چهره های زیادی از شخصیت های کارتونی شرکت والت دیزنی در بین درختان این باغ سحرآمیز از مناظر تماشایی آن است.

این جشنواره که سالانه پذیرای بیش از 30 میلیون بازدید کننده در سطح بین المللی است، تجربه ای جالب را بعنوان یک دستاورد برای لذت بردن از طبیعت الهام بخش به نمایش می گذارد ضمن اینکه محبوبیت قهرمانان کارتونی شرکت والت دیزنی را در بین فرهنگ های مختلف مورد ارزیابی قرار می دهد.

عکس های  جشنواره گل و گیاه در دیزنی لند (فلوریدا)  - www.taknaz.ir




برای دیدن بقیه عکس ها به ادامه مطلب بروید


 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 17:58 :: توسط : فاطمه

 

 

هر روز
شیطان لعنتی
خط های ذهن مرا
اشغال می كند
هی با شماره های غلط ، زنگ می زند،‏
آن وقت من اشتباه می كنم و او
با اشتباه های دلم حال می كند.
دیروز یك فرشته به من می گفت:
تو گوشی دل خود را بد گذاشتی
آن وقت ها كه خدا به تو می زد زنگ
آخر چرا جواب ندادی
چرا بر نداشتی؟!
یادش به خیر
آن روزها
مكالمه با خورشید
دفترچه های ذهن كوچك من را
سرشار خاطره می كرد
امروز پاره است
آن سیم ها
كه دلم را
تا آسمان مخابره می كرد.
****
با من تماس بگیر ، خدایا
حتی هزار بار
وقتی كه نیستم
لطفا پیام خودت را
روی پیام گیر دلم بگذار


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 17:24 :: توسط : فاطمه



وقتی که قلب‌هایمان‌ کوچک‌تر از غصه‌هایمان‌ میشود،
وقتی نمیتوانیم‌ اشک هایمان ‌را پشت‌ پلک‌هایمان‌ مخفی کنیم‌ 
و بغض هایمان ‌پشت‌ سر هم‌ میشکند ...



وقتی احساس‌ میکنیم
بدبختیها بیشتر از سهم‌مان‌ است
و رنج‌ها بیشتر از صبرمان ...




وقتی امیدها ته‌ میکشد
و انتظارها به‌ سر نمیرسد ...


وقتی طاقتمان تمام‌ میشود
و تحمل مان‌ هیچ ...



آن‌ وقت‌ است‌ که‌ مطمئنیم‌ به‌ تو احتیاج‌ داریم
و مطمئنیم‌ که‌ تو 
فقط‌ تویی که‌ کمکمان‌ میکنی ...


آن‌ وقت‌ است‌ که‌ تو را صدا میکنیم
و تو را میخوانیم ...



آن‌ وقت‌ است‌ که‌ تو را آه‌ میکشیم
تو را گریه ‌میکنیم ... 
و تو را نفس میکشیم ...


وقتی تو جواب ‌میدهی،
دانه ‌دانه‌ اشکهایمان ‌را پاک‌ میکنی ...
و یکی یکی غصه‌ها را از دلمان ‌برمیداری ...



گره‌ تک‌تک‌ بغض‌هایمان‌ را باز میکنی
و دل شکسته‌مان‌ را بند میزنی ...


سنگینی ها را برمیداری
و جایش‌ سبکی میگذاری و راحتی ...


بیشتر از تلاشمان‌ خوشبختی میدهی 
و بیشتر از حجم لب‌هایمان، لبخند ...



خواب‌هایمان‌ را تعبیر میکنی،
و دعاهایمان‌ را مستجاب ...



آرزوهایمان‌ را برآورده می کنی ؛

قهرها را آشتی میدهی

و سخت‌ها را آسان 

تلخ‌ها را شیرین میکنی

و دردها را درمان 



ناامیدی ها، همه امید میشوند

و سیاهی‌ها سفید سفید ...

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 17:12 :: توسط : فاطمه

 

 

خاطرات کودکی زیباترند 

                                    یادگاران کهن ماناترند

یاد آن آموزگار ساده پوش

                                 یاد آن گچها که بودش روی دوش

ای دبستانی ترین احساس من

                              بازگرد و این مشقها را خط بزن

پاکن هایی ز پاکی داشتیم 

 

                                       یک تراش سرخ لاکی داشتیم

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت 

                                      دوشمان از حلقه هایش درد داشت

گرمی دستانمان از آه بود

                                     برگ دفترهایمان از کاه بود

تا درون نیمکت جا میشدیم

                                     ما پر ازتصمیم کبری میشدیم

با وجود سوز و سرمای شدید

                                     ریز علی پیراهنش رامیدرید

کاش میشد باز کوچک میشدیم

                                     لااقل یک روز کودک میشدیم.....

 


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 16:50 :: توسط : فاطمه
درباره وبلاگ
دنیا در حکم یک دوربین است,لبخند بزنید. به وبلاگ خودتون خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان همه چیز و آدرس tiptop2070.LoxBlog.Com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 56
تعداد نظرات : 71
تعداد آنلاین : 1



فال امروز